پایان دنیا

 دربارهٔ پایان دنیا، می‌گوییم که چنین باشد:

در آغاز، هنگام خلقت زمین، مرواریدی سیاه در خاک می‌گذاریم تا در زمین بگردد. هزارهزار سال و بیشتر در زمین بگردد و کف رودخانه‌ها بغلتد و در بیشه‌ها مخفی شود و در بیابان‌ها در میان سنگریزه‌ها بماند، تا آن زمان که مردی عزب، و عنین، و بی‌چیز آن مروارید را کف رودخانه، و یا در بیشه، و یا در بیابان بیابد و با خود به خانه ببرد. پس هنگامی که مردی بدین صفات آن مروارید را یافت، و به خانه برد، چهار کس خبر شوند و بیایند: دلاله و نی‌نواز، بازرگان و آتش‌انداز. 

آن مرد مروارید را به بازار می‌برد تا بفروشد و در بازار، بازرگان به کمین نشسته باشد و نزد او برود و مروارید را به بهای بسیار با وی معامله نماید و بگوید «سال‌ها پیش مرواریدی سیاه به همین شکل به دست من رسیده بود و قصد کرده بوده‌ام که نظیر آن را بیابم و گردن‌آویزی بسازم و به زن خود بدهم و الحال به شکرانهٔ آن که مروارید پیدا شده است باید با رفیقانم به خانهٔ تو بیایم و بزم نماییم.» پس هر چهار کس با تحفه‌های فراوان به خانهٔ آن مرد بروند و چون از طعام فارغ شدند، نی‌نواز نی بزند و آن مرد را در خواب کند. 

هنگامی که آن مرد به خواب رفت، دلاله از خانه بیرون برود و برود میان اهل زمین، و به سراغ زنان برود، و با هر زنی که دید، چه سفته و چه ناسفته، بگوید که مردی هست عزب، و عنین، و بی‌چیز، و الحال در خواب ابدی فرورفته است و بر بستری خفته‌ است و وی را از مال دنیا چیزی نیست و در ایام بیداری خود زن نستانده است و من قصد کرده‌ام که به جهت وی زنی مهیا کنم. پس بدین ترتیب همهٔ زنان زمین را به جهت آن مرد طلب نماید. اگر هیچ یک از زنان زمین بدان وصلت رضا نداد، آتش‌انداز خبر شود و بیاید و آتش بیاندازد و همهٔ اهل زمین را بسوزاند و پایان دنیا چنین باشد.

اما اگر زنی از اهل زمین بدان وصلت رضا داد و گفت که با این مرد که عزب است، و عنین است، و بی‌چیز است، و الحال در خواب ابدی فرورفته است و بر بستری خفته است و وی را از مال دنیا چیزی نیست و در ایام بیداری خود زن نستانده است وصلت می‌نمایم، آن زن را به خانهٔ مرد ببرند و در کنار بستر وی بنشانند. پس نی‌نواز برود و نی بزند و همهٔ اهل زمین را به خرمی در خواب کند، از جمله آن زن را.

پس زمانی دراز بگذرد و بدن‌های اهل زمین فاسد گردد و خاک همهٔ آن بدن‌ها را بخورد، الا بدن آن مرد و زنش را. پس آن دو از خواب برخیزند، و به آنچه از زمین کهنه بر جای مانده، به بناها و جاده‌ها و بازارهای خالی، نگاه کنند و هیچ به یاد نیاورند. پس با یکدیگر جفت گردند و ایشان را فرزندان پدید آید و از پشت آن مرد آدمیان نو بیایند و در زمین پراکنده شوند. و آن مروارید سیاه در زمین بگردد و کف رودخانه‌ها بغلتد و در بیشه‌ها مخفی شود و در بیابان‌ها در میان سنگریزه‌ها بماند، هزارهزار سال و بیشتر، تا از سلالهٔ آن مرد مردی دیگر پیدا شود و آن مروارید را بیابد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر