به یاد آشور کلتا (بهمن 1362-آبان 1398)
ܠܛܘܒܢܐ ܐܫܘܪ ܟܠܬܐ
ܕܐܬܟܠܠ ܒܝܪܚ ܐܦܢ ܕܫܢܬ ܐܿܫܨܚ ܕܦܪ̈ܣܝܐ ܒܡܕܝܢܬܐ ܕܟܪܔ
ܒܝܕ ܣܛܢܐ ܘܚܝܠܗ
حدیث شهادت ده شهیدِ ولایت باجرمی که به ایام ملک یزدگرد،
در سلوکیه و تیسفون شهادت یافتند.
و این مبارکان از ابناء عالم* بودند. و از ایشان بعضی سالها قبل بر کیش مجوس میرفتند و سپس به مذهب خداوند داخل آمده بودند. و بعضی زنان مجوس ستانده بودند و ایشان را نیز به ایمان حقۀ مسیح گروانده بودند. و چنین بود اسامی ایشان: هرمزد، اَیتی، ماری، انّی، اَتّی، یعقوب، حورا، پاپا، نمرود، و آذرپروا. و این ده تن را گرفتار کردند و به زنجیر کشیدند. و ایشان پریشانحال به باب ملک آمدند، و زمستان بود. و ایشان را نزد مهرشاپور پلید بردند که مغی بود، بدکاره و شرور.
ایشان را گفت «بر چه طریقید؟» گفتند «ترساییم. و خدای را،
که سرور کائنات است، و مسیحش را بندگی میکنیم و سجده بر او میبریم.» بدیشان گفت
«درباب شما، شنیدهام که بهدین بودهاید و آذر و مهر را میپرستیدهاید. چه
بود که دین راستین را رها کرده بدین بدکیشی درآمدید؟» گفتند «کلام باژگونه مگو و ایمان
حقه را ضلالت و ضلالت ویرانگر را حق مخوان.»
و فرمان داد که محاسن سفید ایشان را بکنند و مشت بر گونههایشان
بکوبند. ایشان را گفت «سبب چیست که به وقت کهنسالیتان به این مذهب درآمدهاید؟»
گفتند «آن هنگام که جوان بودیم، خبر از حقیقت نداشتیم و ایام شباب خود را در پرستش
بیهودۀ خورشید و آتش تباه ساختیم. و آنگاه که قوۀ فهم و تمییز در ما پدید آمد، بازگشتیم
و خدای را شناختیم که صانع خورشید و آتش است.» به ایشان گفت «مطیع پادشاه گردید و
دست از این احمقی که پیشه کردهاید بشویید و من قدردان شما خواهم بود و به سلامت به خانههایتان
خواهید رفت، قبل آن که به گوش شاه برسد و به فرمان وی به مرگ محکوم گردید.» و آن پیران جلیل گفتند که «ما نمیخواهیم
که تو قدردانمان باشی، اگر که ما را از ایمانمان بازگردانی و از حقیقتی که بدان پیوستهایم
جدایمان سازی. در عوض قدردان تو خواهیم بود اگر که چنین کنی که بر سر پیریِ ما
تاج مرگ بگذاری، تا به خرمی نزد خداوند برویم و در پریشانی و اندوه به خانههایمان
باز نگردیم و این رنج راه که بردهایم بیهوده و
باطل نگردد.» به ایشان گفت «چه مشتاقید به مرگ! شاید که مقروضید و مرگ خود را میطلبید
تا بدین شیوه خلاصی یابید. مرا بگذارید که اگر چیزی مقروضید، پادشاه را باخبر سازم
و او [حکمی] خواهد نوشت و شما را از آن وام خلاص خواهد کرد.» آن مبارکان پاسخ
دادند «ما وامدار هیچکس نیستیم، مگر خدا. و به او گناهانمان را و ضلالت دوران
شباب را مقروضیم. و از او به لابه میخواهیم که بگذارد تا آن قرض را با خون
گلویمان ادا کنیم.»
مهرشاپور شرورِ پلید داخل شد و ملک را خبر کرد و او فرمان
داد که یا سر طاعت فرود آورند و آذر و مهر را پرستش نمایند و یا چون گوسفندان با
کارد سلاخی خواهند گردید. آنگاه حاجبی رفت و ایشان را گفت «چنین است فرمان شاه که
آذر و مهر را میستایید و به خانههای خود بازمیگردید و اگر سر طاعت
فرود نیاورید، فرمان به مرگ شما داده است.» ایشان یکرای و یکزبان پاسخ دادند «مراد
ملک را برآورده نخواهیم ساخت و آتش و خورشید را پرستش نخواهیم کرد. اما حاضریم تا
به جهت خدای خود بمیریم.» و [آن حاجب] رفت و ملک را خبر کرد و وی امر کرد که بروند
و مطابق فرمان او هلاک گردند. و همراه با ایشان، حاجبی و مغی بیرون رفتند و ایشان
را به خرابۀ سلوکیه بردند.
و در آن هنگام که مهیا میشدند تا بدان جایگاهی که در آن
تاج [شهادت] یافتند بروند، از ایشان یکی خندهکنان بدان حاجب و آن مغ گفت «اگر کسی
بازگردد، وی را رها خواهید ساخت؟» گفتند «شاه هرآینه قدردان تو خواهد شد.» یارانش
به سوی وی دویدند و وی را گرفتند و گفتند «از بهر جان مگریز. تا به امروز [نانِ]
پسر مریم را خوردهای و اینک که وقت رزم
رسیده باز میگردی؟»
ایشان را بردند و گودالی فراخ کندند و ایشان را به پشت
بستند و در اطراف گودال به زانو نشاندند. آنگاه کاردی بزرگ آوردند و ایشان را چون
گوسفندان ذبح نمودند و [در گودال] افکندند و از سرهایشان پشتهای ساختند.
و بعد از آن که آن حاجب و آن مغ که با وی بود از آنجا
رفتند، برادران و عوام مسیحی بدانجا شتافتند و اجساد و سرهای ایشان را ربودند و
بردند و در مواضع مختلفی به خاک سپردند. و یکی از راهبان جوان ما بدانجا شتافت و
گوشۀ طیلسان خود را دراز کرد و خون ایشان را از آن گودال جمع کرد و نزد ما آورد. و ما گوشۀ طیلسان وی را که خون در
آن جمع گشته بود، بریدیم و عطر و روغن آوردیم و آن را به طریقی شایسته تدهین
نمودیم و معطر ساختیم. و بعد یک سال، هنگامی که گوشت تن از استخوانها جدا گردیده
بود، ایشان را از آن مواضعی که بودند برگرفتیم و در موضعی مصفا در باغی قرار
دادیم.
جمیع این شهدا که در این قرطاس مکتوب گردیدند همراه با
یارانشان که ذکری از ایشان نرفت، همگی در بیتالشهدایی که در دژ لوَرنه بنا
گردید قرار یافتهاند. ایشان را مار ایوب اسقف که خود اهل آن دژ است بدانجا برد.
از لابه و از رنج جمیع آن کسان که بر حقیقت پای فشردند و به
جهت محبت خدای خود بر تازیانه صبوری کردند، بادا که حصهای نیز از آن اَبگَر
باشد که کهترین و سیهروزترینِ آدمیان است. بادا که خداوند که او را جهد بخشید تا
ذکر ایشان را به روشنی ثبت نماید، او را لایق آن گرداند که در اوشعنای تسبیحات
ایشان شریگ گردد.
به لطف و رحمت آقایمان مسیح، که تسبیح زبان ما همه از آن
اوست، تا ابدالآباد، آمین.
تمّت ذکر شهادت ده شهید ولایت باجرمی.
______
* مراد از ابناء عالم (ܒܢܝ̈ ܥܠܡܐ) عوام مسیحی اند که مقام کلیسایی ندارند. در بندهای بعدی همین شهادتنامه، این اصطلاح در کنار «برادران» و در تقابل با آن به کار رفته است و مراد از برادران راهبان اند که به آنها ابناء عهد (ܒܢܝ̈ ܩܝܡܐ) نیز گفته میشود.
x
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر