.
در این جزیره سه روباه اند و سه شغال و دو مرغ هوایی و اینان شمّاسانِ مایند. البته بر همهی ما ایستادگان روشن است که این نام را از سر فروتنی است که برخود گذاشتهاند. و الّا کیست که نداند این هشت تن پدران و مادران ما بودهاند و حیات ما از آنهاست و قوت پاهای ما از آنهاست.
هر یک از ما عمری را در آن سوی خلیج به بطالت گذراندهایم. و به رسم رایج آنجا شبهای بسیاری را درازکش خوابیدهایم و روزهای بسیاری را در نشستنگاهها نشستهایم و پوست خود را با نور آفتاب آلودهایم. البته که هیچکس بابت آن ایام شرمسار نیست. چراکه شمّاسان ما وقت هرکس را به درستی میشناسند و درست در ساعتی که باید به شکارمان میآیند. مردم آن سوی خلیج هم البته در گذر سالها در باب وقتها و ساعتها علم مختصری پیدا کردهاند. و به تقریب میدانند که هرکس چه وقت به شکار میرود و شماسان کی به شکار میآیند.
نخست علائم مرض پدید میآیند. برخی به سرفههای شدید میافتند و برخی به سرسام. برخی چشمشان از نور میافتد و برخی بر پوستشان دملهای سرخ و سیاه پیدا میشود. تمام مبتلایان را به سواحل میفرستند و مبتلایان در آن ساحلها منتظر میمانند تا وقت شکار برسد. هرچند طبیبان آن سوی خلیج بسیار کوشیدهاند تا فرق مرض عادی را با مرض شکاری معلوم کنند اما تماماً بیتوفیق بودهاند. هیچ معلوم نمیشود که علامت علامت مرض است یا نشان شکار. بنابراین همهی مبتلایان را به سواحل میفرستند و صبر میکنند تا وقت شکار برسد که البته هیچکس سر از دقایق آن در نمیآورد. دو مرغ هوایی چون دزدان بیوقت بر سر مبتلایان ساحل فرود میآیند. هرکه را که مریض بوده به ضرب منقار تکهپاره میکنند و شکاران را با خود به هوا میبرند و بعد در ساحل جزیره بر خاک میگذارند. و هرکه بر خاک جزیره بایستد دیگر هیچگاه نخواهد نشست و درازکش نخواهد خفت و پوستش به نور آفتاب دیگر آلوده نخواهد شد. چراکه به خیل ایستادگان پیوسته است.
آن وقت دو مرغ هوایی پر میزنند و میروند و روباهان به استقبال جماعت میآیند و ایشان را با خود به سوی خاکخانهها میبرند. در جزیره هریک از ایستادگان، حتی نوزادان و پیران خمیده، خاکخانهای درست به حد قامت خود دارند. این خاکخانههای مخصوص را شمّاسان از پیش برای هرکس در زمین تراشیدهاند. روباهان جماعت را در این خاکخانهها میگذارند و هرکه در خاکخانهی خود بایستد تا ابد از نور و از نشستن خلاصی خواهد یافت.
روباهان در ایام ایستادن ما از هیچ خدمتی فروگذار نمیکنند. چون نگهبانانی هشیار از خاکخانهها مراقبت میکنند. و در شبهایی که ماه غایب است و خطر نور از میان رفته، بر سر خاکخانهها میآیند و نان روزانهی ما را به ما عطا میکنند و سخنان سرخوشانهی ما را –که از آن آنهاست- از خاکخانهها بیرون میکشند و با خود میبرند.
اما شغالان را هیچکس تابهحال ندیده. چراکه بعد از وفات ما به سراغمان میآیند. گفتهاند که چون ایستادهای میمیرد، شغالان بر سر خاکخانهی او حاضر میشوند. خاک را از خاکخانه کنار میزنند تا نور خاکخانه را از غبار و دوده خالی کند. آنگاه بدن تکیدهی متوفی را از خاکخانه بیرون میکشند و از گوشت میتراشند. سپس استخوانهای آن ایستاده را به دو مرغ هوایی میسپارند. مرغان استخوانها را به چنگال میگیرند و از آب میگذرانند و بر ساحل آن سوی خلیج میاندازند تا نور آفتاب از نو بر آنها تنی برویاند.
چنین است کارهای شمّاسان، که حیات ما یکسره از آنهاست.